دلم ؟

تنها ترین من تنها نذار منو این دل شکسته رو دیوونه تر نکن
چه روزای خوبی بود و چقدر زود تموم شدن
کاش زودتر همیشگی میشدیم من کم تحملم
چهارشنبه ساعت 10.30 رسیدیم خونه و شام خوردیم و تا ساعت 12 پایین بودیم و صحبت میکدیم خوب بود شب خوب و دوست داشتنی بود بعد رفتیم بالا
جایی که قراره اونجا زندگی کنیم
جای کوچیک و با مزه ای پر از محبت مملو از عشق سرشار از هیجان
اون شب و خوابیدیم اما صبح باید میرفتیم دنبال کارای بانکی اما واقعا حسش نبئد که زودتر از 11 بیدار بشم
عزیز دلم خودش رفت تا کارا رو انجام بده اما منو باید میدیدن
خوب همون 11 بود که رفتم بانک و نشستم اونجا اما کارمون ادامه داره
خوب بعدش هم رفتیم پایین مامان اینا داشتند آماده ی رفتن میشدن
من هم یه لیوان شیر خوردم و بعد از تقریبا یکی دو ساعتی که اون پایین بودم صابر اشاره کرد که بریم بالا خوب رفتیم قرار شد 4 واسه ناهار بیبیم پایین
رفتیم ه یکم بخوابم خواب خواب بودیم که گوشی صابر زنگ زد و گفتند بیاید ناهار اما ساعت 3 بود
خوب بعد از ناهار هم ساعت 5 بود که رفتند و ما هم رفتیم برای بدرقه
 من و صابر و حسین با هم تنهاییم
اما این تنهایی زیاد هم بد نبود بیترین دردسر واسه حسین بود آخه اون غذا درست میکرد و ظرفا رو میشست
یه شب هم با پسر کوموچولویی یعنی مهدی رفتیم پارک یعنی بردیمش پارک اما اون دلش هی بهونه میگرفت و هر چی میدید میخواست مهدی سنی نداره 23 سالشه خلاصه اینکه روزا خیلی زود میگذرن شبها هم که زود روشن میشن
اما داداشی حسین هم دستپخت خوبی داره مثل داداشی امیر
اهورا کمکم کن که هیچوقت دلمو پس نگیرم و دلی رو پس نزنم

سپاس

اهورای عزیزم ازت سپاسگزارم

چرا؟

برای همه ی چیزایی که دادی و ندادی

چیزایی که دوستشون دارم و چیزایی که برام بی اهمیت هستند

اهورا کمکم کن که خیلی خیلی بهت نیاز دارم

بیشتر از گذشته با من باش

من هنوزم همون نجمای همیشگی هستم همونی که خیلی خیلی دوستت داره و به یادته در تمام لحظاتش

اهورا چشماتو به روم باز نگه دار