ماه شبم چی شده؟

سلام اهورای عزیزم خیلی دلم پره بگو چیکار کنم؟

دلم فقط از عزیز ترینم گرفته اونیکه به من از همه نزدیکتر چرا هر روز به دلم زخم تازه ای میزنه؟

اهورا جونم چرا من باید اشک بریزم اصلا چرا ما زنها نیاز به توجه داریم و نمیتونیم نامهربونی کنیم؟ چرا ما رو اینقدر مهربون آفریدی؟ 

چرا همیشه باید تو خودم و با صدای ریز گریه کنم فکر کنم چون هنوز نیمچه غروری واسم مونده اهورای عزیزم اشکالی نداره من هیچ شکایتی ندارم و خیلی دوستت دارم فقط تو با من باش دیگه هیچی نمیخوام هر کی هر کاری میخواد با این دل شکستم بکنه دله من هنوزم جا داره تا لحظه ی مرگم 

فقط برای دیدن تو لحظه شماری میکنم دیگه بقیه چیزها مهم نیستن اهورای عزیزم خیلی خیلی دوستت دارم کمکم کن تا بتونم تحمل کنم و صبوری کنم اهورا مزدای عزیزم 

دوسش دارم و میدونم که دوسم داره اما چرا با هم درگیریم؟ کمکمون کن نمخوام اذیتش کنم نمیخوام اشک تو چشماش ببینم نمیخوام ناراحتش کنم مهم نیست اگه من خوب نفس نکشم مبخوام که اون سالم باشه و شاد مهم نیست که بدنم یخ کنه و کسی نباشه که توی بغلش گرم بشم فقط واسه اون همشه یه پناهگاه باشه مهم نیست که یه بغض همیشگی داشته باشم فقط نمیخوام اب تو دلش بلرزه 

دلم ؟

تنها ترین من تنها نذار منو این دل شکسته رو دیوونه تر نکن
چه روزای خوبی بود و چقدر زود تموم شدن
کاش زودتر همیشگی میشدیم من کم تحملم
چهارشنبه ساعت 10.30 رسیدیم خونه و شام خوردیم و تا ساعت 12 پایین بودیم و صحبت میکدیم خوب بود شب خوب و دوست داشتنی بود بعد رفتیم بالا
جایی که قراره اونجا زندگی کنیم
جای کوچیک و با مزه ای پر از محبت مملو از عشق سرشار از هیجان
اون شب و خوابیدیم اما صبح باید میرفتیم دنبال کارای بانکی اما واقعا حسش نبئد که زودتر از 11 بیدار بشم
عزیز دلم خودش رفت تا کارا رو انجام بده اما منو باید میدیدن
خوب همون 11 بود که رفتم بانک و نشستم اونجا اما کارمون ادامه داره
خوب بعدش هم رفتیم پایین مامان اینا داشتند آماده ی رفتن میشدن
من هم یه لیوان شیر خوردم و بعد از تقریبا یکی دو ساعتی که اون پایین بودم صابر اشاره کرد که بریم بالا خوب رفتیم قرار شد 4 واسه ناهار بیبیم پایین
رفتیم ه یکم بخوابم خواب خواب بودیم که گوشی صابر زنگ زد و گفتند بیاید ناهار اما ساعت 3 بود
خوب بعد از ناهار هم ساعت 5 بود که رفتند و ما هم رفتیم برای بدرقه
 من و صابر و حسین با هم تنهاییم
اما این تنهایی زیاد هم بد نبود بیترین دردسر واسه حسین بود آخه اون غذا درست میکرد و ظرفا رو میشست
یه شب هم با پسر کوموچولویی یعنی مهدی رفتیم پارک یعنی بردیمش پارک اما اون دلش هی بهونه میگرفت و هر چی میدید میخواست مهدی سنی نداره 23 سالشه خلاصه اینکه روزا خیلی زود میگذرن شبها هم که زود روشن میشن
اما داداشی حسین هم دستپخت خوبی داره مثل داداشی امیر
اهورا کمکم کن که هیچوقت دلمو پس نگیرم و دلی رو پس نزنم

دلم تنگه

فکر میکردم دیگه یکی رو دارم که همیشه ناز کردنامو میخره لوس کردنامو میفهمه و احساسمو حس میکنه 

 فکر میکردم وقتی که یه ذره بد اخلاق میشم با خنده هاش دلمو شاد میکنه 

 وقتی که چشمام بارون داره از ریختن اشکام ناراحت میشه و باهاش میباره  

فکر میکردم که یه آدم متفاوت و پیدا کردم که منو با تمام نقصام و بدیهام خیلی دوست داره

اهورا جونم اهورای من خیلی دلم برات تنگ شده به جز تو هیچ کسی با من اینجوری نیست هیچ کسی نمیفهمه که دلم چقد نازک و با یه تلنگر خورد میشه که چشمام تو تنهایی همیشه خیسه که تنم خیلی خسته اس

صابر خوبه اما من اشتباه کردم که زیاد ازش انتظار داشتم و فکر کردم اون با آدما فرق داره فکر کردم اون یه رؤیاست یه فرشته ی رؤیایی

اما اونم یه انسان و یه حدی داره صبرش اندازه داره 

 که حق با دیگرونه حق با تجربه های دیگرونه

من نباید زیاد بهش بگم دوستت دارم من نباید زیاد براش احساس دلتنگیمو بروز بدم من نباید حتی یکبار هم جلوی اون گریه کنم 

 من باید اینو همیشه در نظر داشته باشم که اونم یه انسانه اما اهورا جونم من کجا واسش کم گذاشتم؟ خواهش میکنم بگو...

کی ازش حمایت نکردم من جلوی همه ازش دفاع میکنم و دوست داشتنمو به همه میگم حتی علی و امیر و مامان بابام میگن تو صابرو به همه ی ما ارجحیت میدی

آره واقعا همینطوره

آخه اهورا من باید چیکار کنم خواهش میکنم برای اینکه بیشتر از این خورد نشم احساسمو کم کن دوست داشتنمو کم کن حداقل کاری کن که احساسم زیاد جلوه نمایی نکنه

اهوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اهورای من  دوسته خوبم کمکم کن همسر داشتن خیلی سخته اهورا من نمیخوام همسر داشتن برام سخت باشه نمیخوام مثل بقیه مجبور بشم دوست داشتنمو کم بگم نذار کم بیارم اهورا جونم مثل همیشه تو این دنیا با این همه احساساتم دارم میسوزم اهورا جونم اما ازت ممنونم که بیاحساس نیستم که میدونم دوست داشتن یعنی چی که اینا برام مهمه حتی اگه خودم تو این راه داغون بشم اما به راهم ادامه میدم تو هم کمکم کن که فقط کم نیارم

دوستت دارم اهورا جونم 

 

جشن کوچولو

دیشب برای اولین بار خونشون بودیم

شب خوبی بود البته من سرم درد میکرد اما وقتی کنارش هستم خودت میدونی که برام چقدر لذتبخش

آیا لحظات با هم بودن واسه اونم خوشایند؟

دوست دارم خودم جوابش و بدم

با اطمینان میگم آره

من هیچ اشتهایی به غذا نداشتم مثل همیشه غذا خوردن بزرگترین مشکل

اما صابر با عوض کردن بشقاب پر من با خالی خودش مشکل منو حل کرد

ساعت دیگه 12 شده بود و ما هم بلند شدیم که بیاییم

همه میگفتند صابر دلش میخواست همراهمون بیاد همه میگفتند که اگه یکم دیگه بهش میگفتم بیا حتما میاومد

همه میگفتند کم مونده بود اشکش در بیاد

من نمیدونم آیا تو دلش چنین حسی رو داشته یا نه!

خودم که خیلی خسته بودم و فقط دوست داشتم بخوابم البته کنار صابر خستگی معنا نداره

دوست داشتم همراهمون بیاد که گفتم صابر بیا

وقتی که اون از خونه ی ما میخواد بره من حس خیلی بدی دارم حس دلتنگی

اما از اون بیخبرم میدونم که دوست داره کنارم باشه اما نمیدونم چرا حاشا میکنه

شاید همون کل کل که باعث دوست داشتنمون شده

من دوست دارم همیشه پنج شنبه باشه اما اگه نیاد هم سخت نمیگیرم چون میدونم که راحت نیست

میدونم به خاطرم این مسیر طولانی رو طی میکنه و این همه خستگی رو به جون میخره

اهورای من ازت ممنونم که با منی

که خوده منی

اهوراااا دلم خیلی برات تنگ شده برای اشک ریختن به یادت

همیشه به یادتم همیشه ازت ممنونم همیشه از تو مینویسم

با من بمون و کمکم کن تا دیگرون و به آرزوهاشون برسونم حتی با یه لبخند 

 

ممنونم

سلام اهورای من  خیلی خوبی 

ازت ممنونم تو بهترینه بهترین هایی  

ازت ممنونم به خاطره چیزهایی که بهم میگی و چیزهایی که بهشون شک میکنم و تو با صبوریت بهم جواب میدی خیلی خیلی کمکم کردی و کمکم میکنی 

بد جور شک کرده بودم اما با اون جرقه ای که تو ذهنم زدی بهم کمک کردی که هم شک کنم و هم جواب برای شک هام بگیرم  

وقتی به صابر شک کردم و تو با نهایت اطمینان به من نشون دادی که شکم بی مورده 

ازت ممنونم  

و خواهش میکنم که کمکم کن تا دیگه به صابر ئ به رفتاراش و به حرفاش شک نکنم 

کمکم کن که فکر بد نکنم و از صمیم قلبم دوسش داشته باشم و او هم با تمام وجودش دوسم داشته باشه 

کمکمون کن تا فقط به هم فکر کنیم